زندگی برای خیلی از مردم دنیا به جای اینکه پر از هیجان یا اتفاقات تازه باشد، پر از چالش هایی است که یکی پس از دیگری از راه رسیده و زندگی را تبدیل به پازلی هزار تکه می کنند. اینطور وقت ها آدم نه تنها انگیزه اش برای کارآفرینی را از دست می دهد، بلکه دیگر دل و دماغی برای زندگی شخصی اش هم نخواهد داشت. در نقطه مقابل چنین وضعیتی مدیران موفقی هستند که انگار اصلا شکست یا بحران برای شان تعریف نشده است. چنین مدیرانی مثل آب خوردن هر بحرانی را تبدیل به فرصتی بی نظیر برای برندشان می کنند. خب اگر بقیه می توانند چنین کاری را با زندگی حرفه ای شان کنند، چرا شما نتوانید سر کار و همین طور خانه با همین دست فرمان پیش بروید؟
شاید شما در یک شرکت بین المللی بزرگ به عنوان کارمند معمولی فعالیت داشته باشید، اما هیچ چیز جلوی شما را نگرفته تا با کمی خلاقیت رتبه سازمانی تان را ارتقا داده یا حتی کسب و کار جانبی خودتان را شروع کنید. یادتان باشد در زندگی شما نباید فقط در برابر مشکلات گاردتان را حفظ کنید، بلکه گاهی با یک هوک سنگین باید مسابقه را به نفع خودتان تمام کنید. هدف ما در این مقاله راهنمایی شما برای تبدیل شدن به مدیر کسب و کارتان است. اینطوری دیگر نه زندگی تان خیلی کسل کننده خواهد بود، نه صبح ها با بی حوصلگی سرکار حاضر می شوید. پس منتظر چه هستید؟ با ما همراه باشید تا رکوردهای جدیدی در زندگی تان ثبت کنید.
تعیین اهداف: زندگی بدون هدف معنا ندارد!
مدیران موفق همیشه به دنبال راهکارهایی برای دستیابی به اهداف شان هستند. شاید فکر کنید همه برندها اهداف یکسانی دارند. در این صورت احتمالا هیچ چیز از الفبای کارآفرینی یاد نگرفته اید. از آنجایی که در دنیا مردم کلی نیاز رنگارنگ دارند، هر برندی به دنبال رفع بعضی از نیازهای مشتریان است. به علاوه، خودِ کارآفرینان هم گاهی اوقات اهداف متفاوتی را دنبال می کنند. مثلا برای بعضی ها همین که اسم برندشان سر زبان ها باشد، کافی خواهد بود. در حالی که عده ای دیگر به چیزی پایین تر از فروش کلان راضی نخواهند شد.
هدف شما هرچه باشد، باید آن را دقیق مشخص کنید. وگرنه زندگی شان شبیه یک روح سرگردان خواهد شد که حتی خودش هم نمی داند دنبال چیست. این روزها کلی تکنیک و حتی آزمون های گرانقیمت برای تعیین اهداف زندگی و کار آدم ها وجود دارد. شما را نمی دانم، ولی به نظر من که پیدا کردن اهداف کار و زندگی اینقدرها هم سخت یا گران نیست. در عوض شما باید نگاهی دقیق به زندگی تان داشته باشید. اگر از ما می شنوید، کافی است به این سوال جواب دهید که 10 سال دیگر دوست دارید در چه موقعیتی باشید؟
بی شک سوال بالا خیلی کلی است، اما هرچه روی آن بیشتر فکر کنید اهداف دقیق تری به ذهن تان می رسد. اجازه دهید از یک مثال هیجان انگیز استفاده کنیم. کمک مربی را در نظر بگیرید که در یک تیم دسته دومی کار می کند. احتمالا مربی قصه ما دوست دارد 10 سال دیگر نه به عنوان کمک مربی، بلکه سرمربی یکی از تیم های لیگ برتری کار کند. بنابراین هدف دقیق او پیشرفت در دنیای فوتبال خواهد بود. قبول دارم شخصیت اصلی قصه مان یک شبه سرمربی رئال مادرید نمی شود، ولی همین که تکلیفش را با خودش مشخص کند گامی بلند به سوی مسیر قهرمانی خواهد بود.
مدیران موفق همیشه دید وسیعی دارند. همانطور که یک عقاب در آسمان کوچک ترین حرکت شکارش را می بیند، شما هم باید تغییرات کوچک زندگی تان را زیر ذره بین برده و اجازه ندهید حتی یک فرصت هم از زیر دست تان در برود. اینطوری به مرور زمان اهداف تان کامل می شود. تا یادمان نرفته بگوییم اهداف شما فقط مربوط به دنیای کار نیست. در زندگی شخصی هم باید به این فکر کنید که 10 سال دیگر دوست دارید کجا باشید. قول می دهم جواب های احتمالی شما به این سوال حتی خودتان را هم شوکه خواهد کرد.
برنامه ریزی: کار بدون برنامه فایده ندارد
حالا که شما می دانید هدف تان دقیقا چیست، باید برنامه ای هم برای آن داشته باشید. راستش را بخواهید فرقی بین رویاپردازی های دور و دراز با اهداف واقع بینانه همین جا مشخص می شود. اگر قرار بود با یک هدف گذاری خشک و خالی همه چیز ختم به خیر شود، احتمالا حالا هزاران بیل گیتس در چهار گوشه دنیا وجود دارد. مرحله سخت ماجرا فکر کردن درباره برنامه تحقق اهداف تان است. ماجرا کمی سخت شد، نه؟
آیا تا حالا به کار یک استاد دانشگاه دقت کرده اید؟ قبول دارم این سوال کمی عجیب به نظر می رسد، اما برای پیشبرد بحث کاملا ضروری است. همانطور که یک استاد دانشگاه در طول ترم مباحث سنگین را به زبان ساده و کم کم تحویل دانشجوها می دهد، شما هم در برخورد با اهداف تان نباید یکهو بروید سراغ اصل مطلب. در عوض کارتان را به بخش های کوچک تر تقسیم کنید. مثلا اگر دوست دارید از یک عشق ماشین تبدیل به راننده فرمول یک شوید، باید در سال اول سراغ کلاس های آموزشی بروید و در سال های بعد کم کم در مسابقات محلی شرکت کنید. اینطوری یک مسیر صفر تا صد برای تبدیل شدن به راننده ای حرفه ای دم دست خواهید داشت.
خیلی از کارآفرینان فکر می کنند برنامه های کاری باید یک شبه آنها را تبدیل به بیل گیتس یا ایلان ماسک کند. از آنجایی که چنین رویاهای خامی هیچ وقت بدل به واقعیت نمی شود، دست آخر بی برو برگشت شکست می خورید. در عوض کمی به سرگذشت کارآفرینان بزرگ نگاه کنید تا متوجه مسیر طولانی پیش روی تان شوید. ما در روزنامه فرصت امروز برای اینکه مسیرهای طولانی ساده به نظر برسد، همیشه آنها را تقسیم بندی می کنیم. به زبان ساده، شما کافی است برنامه بلند 10 ساله تان را به چندین برنامه دو ساله، یک ساله و در آخر شش ماهه تقسیم کنید. اینطوری مشاهده حجم بالای کاری یکهو نگران تان نخواهد کرد.
مدیریت درست کارها: به وقت افزایش بهره وری
وقتی آدم کلی برنامه مختلف دارد، دیگر نمی شود با همان دست فرمان قدیم کارها را پیش برد. حالا شما نه تنها باید جواب همکاران یا مدیران ارشد را بدهید، بلکه آخر شب باید جواب خودتان را هم بدهید. بی شک هیچ کس دوست ندارد شرمنده خودش شود. به همین خاطر ما در این بخش روی مدیریت کارها دست گذاشته ایم.
شما را نمی دانم ولی من که تا هدف مهمی نداشته باشم اصلا دست و دلم به کار نمی رود. نکته جالب اینکه خیلی از مردم حتی بعد از اینکه اهداف شان را کاملا مشخص کردند هم باز انگیزه کافی برای کار کردن ندارند. اگر شما جزو آن دسته از آدم های خوش شانسی هستید که دوستان شان همیشه به جلو هُل شان می دهند، احتمالا اصلا نیازی به تقویت روحیه خودتان ندارید. با این حال بقیه کسانی که چنین فرصتی دم دست شان نیست، باید فکری به حال خودشان کنند.
اولین فرمول ما برای تقویت روحیه و افزایش بهره وری استفاده از یک تقویم ساده است. شما باید در این تقویم کارهای روزمره تان را یادداشت کرده و هر روز صبح اول از همه به آن نگاه کنید. اینطوری اهداف روزتان را مثل آب خوردن پیدا کرده و دیگر لازم نیست با هزار بدبختی دنبال جور کردن کارهای روزمره تان باشید. هرچه باشد آدم وقتی کارهای روزمره اش کاملا مشخص باشد، راحت تر آنها را شروع می کند، مگر نه؟
در مرحله بعد شما باید هر کدام از کارهای کوچک تان را در یک ساختار بزرگ زیر ذره بین ببرید. این کار به شما کمک می کند حتی اگر کوهی از کارها هم روی سرتان ریخته بود، جا نزنید. بزرگترین تله ای که خیلی از کارآفرینان مثل آب خوردن در آن گرفتار می شوند، ناامیدی از نتیجه کارشان است. قبول دارم برنامه ریزی درست خیلی از مشکلات را حل می کند، اما گاهی اوقات بد نیست نگاهی به آرزوهای دور و درازتان بیندازید. اگر دوست دارید این آرزوها رنگ واقعیت را ببیند، باید بدون توقف به کارتان ادامه دهد. البته این به معنای کار بی نهایت زیاد نیست؛ چراکه کار زیاد خیلی زود آدم را خسته می کند. یک برنامه ریزی درست به شما کمک می کند تا بدون فشار آوردن به خودتان کارها را مثل ساعت دقیق جلو ببرید.
توسعه ارتباطات: تک روی فایده ندارد
آیا تا حالا آدم موفقی را دیده اید که روابط اجتماعی بی نهایت پایینی داشته باشد؟ بی شک جواب این سوال از همین حالا معلوم است. کارآفرینان بزرگ همیشه در یک چشم به هم زدن نگاه همه را به خودشان خیره می کنند. به علاوه، دوستیابی برای آنها یکی از کارهای بی نهایت ساده محسوب می شود. اگر فکر می کنید چنین کارآفرینانی با استعداد ذاتی در روابط عمومی به دنیا آمده اند، سخت دراشتباهید. در عوض آنها به مرور زمان کارشان را بهتر کرده و چه بسا بارها و بارها در روابط اجتماعی سنگ روی یخ شده اند. پس اگر در اولین تلاش ها کسی تحویل تان نگرفت، لازم نیست خیلی نگران شوید.
از قدیم گفته اند «یک دست صدا ندارد»؛ این نصیحت هر جا کاربرد نداشته باشد دست کم درباره دنیای کسب و کار کاملا مصداق دارد. پس اگر فکر کرده اید مثل یک فوتبالیست خودخواه می توانید یک راست تا دروازه حریف همه را دریبل زده و آخر سر هم یک گل به یادماندنی بزنید، سخت دراشتباهید. در عوض شما باید روی مهارت تان برای کار تیمی بیشتر تمرکز داشته باشید.
اگر شما هم مثل خیلی از آدم های دیگر روابط عمومی ضعیفی دارید، لازم نیست از همین حالا خودتان را بازنده دنیای کارآفرینی یا حتی زندگی لحاظ کنید. این روزها خیلی از مردم روابط عمومی ضعیفی دارند، اما خوشبختانه کلی کلاس برای تقویت این مهارت کاربردی دم دست است. کافی است یک بار هم که شده در این کلاس ها ثبت نام کنید تا زندگی تان از این رو به آن رو شود. هرچه باشد روابط عمومی نه یک استعداد ذاتی، بلکه مهارتی عمومی است. همانطور که بازیگرانی مثل دنیرو یا آلپاچینو در طول زمان و به لطف کلی کلاس بازیگری تبدیل به سوپراستارهای مطرح شده اند، شما هم می توانید با چند تا کلاس کاربردی حسابی خودتان را سر زبان ها بیندازید.
اشتباه آخر خط نیست: درس گرفتن از اشتباهات
دانشجویی را در نظر بگیرید که امتحان آخر ترم را با نمره 9.5 مردود می شود. احتمالا دانشجوی قصه ما بعد از کلی بد و بی راه گفتن به زمین و زمان ترم بعد دوباره این واحد را برخواهد داشت. هرچه باشد یکبار تجدید شدن که آخر دنیا نیست! ماجرا درباره کارآفرینی و به طور کلی زندگی هم شبیه همین امتحان آخر ترم است. اگر شما بارها و بارها هم امتحان تان را رد شوید، باز هم در آن شرکت خواهید کرد. اصلا هم فرقی ندارد دیگران درباره تان چه نظری بدهند. یادتان باشد هر شکستی به خاطر یک یا چند اشتباه رخ داده است. پس بهترین کار بعد از مواجهه با شکست ریشه یابی دلایل آن است. اینطوری شما می توانید مثل آب خوردن کارتان را بهتر کرده و نمره 20 را به چنگ بیاورید.
یادتان باشد جاده موفقیت هیچ وقت یکطرفه نیست. این یعنی شما به غیر از اقدامات خودتان، باید نیم نگاهی به لاین رو به رو هم داشته باشید. چه بسا شما همه کارهای تان را مو به مو درست انجام دهید، اما اشتباه یکی دیگر از رانندگان باعث تصادف تان شود. اینطور وقت ها آدم حسابی عصبانی می شود، اما راستش را بخواهید این سناریوها اصلا غیرطبیعی نیستند. بنابراین به جای اینکه همیشه به عملکرد خوب خودتان دل خوش کنید، کمی هم به فکر اتفاقات غیرمنتظره باشید. اینطوری نه تنها حرص و جوش کمتری می خورید، بلکه مواجهه با شکست هم برای تان راحت تر می شود.
فرصت همیشگی تغییر مسیر: هیچ کس جلوی شما را نگرفته است!
گاهی اوقات آدم مسیری که تا امروز در زندگی اش طی کرده اصلا به نظرش جذاب نمی رسد. فرقی ندارد شما یک کارآفرین 50 ساله باشید یا جوانی که تازه دو هفته است کارش را شروع کرده است؛ در هر صورت نارضایتی از کار مشکل بی نهایت مهمی محسوب می شود. خیلی ها فکر می کنند چون دیگر به کارشان آلوده شده اند، دیگر شانسی برای تغییر سرنوشت شان ندارند. اگر شما دوست دارید به معنای واقعی کلمه مدیر زندگی تان باشید، باید همیشه شانس مجدد به خودتان بدهید. این یعنی باید خیلی راحت وقتی همه چیز به نظرتان کسل کننده یا بی نتیجه است، برنامه، اهداف یا حتی حوزه کاری تان را تغییر دهید. این ریسک بزرگ شاید خیلی سخت باشد، اما شما را از یک عمر حسرت دور نگه خواهد داشت.
یادتان باشد شما فقط یک بار فرصت زندگی دارید. پس به جای اینکه همیشه با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم کنید، بهتر است کمی هم به فکر راحتی خودتان باشید. اینطوری همان مدیری می شوید که همیشه آرزویش را داشتید!
انتهای مطلب/ منبع